شهدای فراشاه

شهید اسدالله دهقانپور فراشاه

زندگینامه و خاطراتی از شهید اسدالله دهقانپور فراشاه

“برادر خانم حاج حسین فلاح زاده”

از زبان مادر مرحومه شهید اسدالله دهقانپور فراشاه

زندگی او سراسر خاطره است. او از کودکی علاقه وافری به ائمه اطهار و نماز و قرآن داشت. کلاس پنجم ابتدائی را که به پایان رساند صدام جنگ نابرابر 8 ساله را بر مردم ایران زمین تحمیل کرد.

در این زمان او انقلاب و مملکت اسلامی را بر درس ترجیح داد و برای شرکت در کلاس های آموزش نظامی، راهی پادگان شهید بهشتی شد و با همرزمانش همچون شهید درعلی به مدت 45 روز آموزش دیده و در سال 1361 راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.

در طی مدت زمانی که در جبهه بود چند دفعه به مرخصی آمد و یا مأموریت او تمام می شد و می آمد به او می گفتم: تو دیگر زحمت خود را کشیده ای و وظیفه خود را انجام داده ای! چون من و پدرت مریض هستیم و دو برادرت در تهران هستند و ما کسی را نداریم و تو باید در کنار ما بمانی.

از آنجایی که انتخاب این راه با دقت تمام انجام شده بود و هیچ سدی نمی توانست جلوی عبور او را بگیرد برای دلداری ما اینچنین فرمود: شما سه پسر دارید و باید یکی از آن ها را در راه خدا بدهید!

از خاطرات رفتاری و اخلاقی او می توان به نکاتی اشاره کرد از آن جمله که: او به مال دنیا دل نبسته بود و در خانه ما هم اگر زمانی بیش از نیاز مصرف، نفت و یا خوراکی در منزل بود، ناراحت می شد و می گفت: در این مواقع حساس باید با صرفه جویی با این مشکلات اقتصادی مملکت مبارزه کنیم تا همه ی مردم این سرزمین مقدس بتوانند از سرمایه های خدادادی و نعمت های الهی بهره مند شوند.

در مورد زمین های مسکونی که بنیاد مسکن آن زمان واگذار می کرد حتی خود او راضی به دریافت آن نبود و با اصرار ما آن زمین را گرفت و چون به عینه سرنوشت خود را می دانست حتی یک آجر هم در آن زمین کار نکرد و همیشه فکر و ذکرش کربلا و جنگ بود.

رسته کاری شهید اسدالله دهقانپور فراشاه در جبهه:

رسته ی کاری او در واحد تخریب بود و واحد تخریب پیش قدم ترین واحد عملیاتی در صحنه های نبر است و سر و کار مسقیم او با مین و سیم خاردار بود.

امکان نداشت در عملیاتی هدیه ی نبرد و زخم و خون را به همراه نداشته باشد ولی هیچگاه به روی خود نمی آورد و حتی نزدیک ترین دوستانش هم از این زخم اطلاعی نداشتند و با همان بدن زخمی به پاکسازی مناطق مشکوک و مین گذاری شده ادامه می داد.

به گفته یکی از دوستانش در یکی از این عملیات ها در حال شناسائی میدان مین دشمن بود که بر اثر انفجار یک مین گوجه ای پاشنه ی پای او قطع می شود و او را به بیمارستان مشهد می فرستند و 15 روز در آنجا بستری شده و در طی این مدت خود را معرفی نکرده و سعی می کند گمنام باقی بماند تا ما از این جراحت اطلاعی نداشته باشیم.

البته دوستانش گفته بودند که اسدالله زخمی شده و به بیمارستان منتقل شده ولی کسی از بیمارستان او اطلاعی نداشت.

یک روز تا وارد خانه شدم دیدم اسدالله در اطلاق نشسته و برای اینکه من ناراحت نشوم شروع کرد به باز کردن گچ پایش و آن روز البته ترکش هایی را نیز در بدن داشت ولی اصلا به روی خود نمی آورد و برای رسیدن به معشوق لحظه شماری می کرد و شمارش معکوس را آغاز کرده بود.

و البته دو روز بعد هم عازم به صحنه های نبرد شد و بیش از این تاب نشستن نداشت.

خاطراتی که از او باقی مانده بیشتر از روزهای تاسوعا و عاشورا بود. از صبح تا ظهر کار او شستن ظروفی بود که عزاداران را در ناهار ظهر پذیرایی می نمودند و بعد از صرف غذا هم شستن ظروف آنها!!!

در دوران جنگ خاطرات زیادی از او نداریم بدلیل اینکه او زیاد در جبهه بود و ما او را نمی دیدیم و این خاطرات را باید از همرزمانش بپرسید که ساعت ها، روزها، ماه ها و حتی سال ها با آنها بود و با آنها زندگی کرد.

آخرین دیدار شهید اسدالله دهقانپور فراشاه:

تنها خاطره ای که از او مانده در لحظه ی خداحافظی او بود. برای آخرین بار که به جبهه می رفت من گفتم: مادر جان! وقتی آنجا رسیدی برای ما نامه بنویس و یا اینکه تلفن بزن! در جواب گفت: من نه نامه می نویسم و نه تلفن می زنم! شما منتظر باشید، یا شهید می شوم و جنازه مرا برایتان می آورند و یا خبر بازگشایی کربلا برایتان می آید!

در شب عملیات کربلای 5 بود که به گفته همرزمانش غسل شهادت نمود و در همان شب هم خوابی را برای همرزمانش تعریف کرده بود به این قرار که : چند زن سیاه پوش در خواب او می آیند و عزاداری می کردند و وقتی پرسیده بود که این حزن و اندوه برای چیست؟

جواب می آید که: این عزاداری برای شهدای کربلای 5 است. فردای آن روز عملیات شروع شده و بعد از قرائت دعای توسل و راز و نیاز آخرش لباس غواصی پوشیده و وارد آب های کربلای شلمچه می شود.

نیروهای بعثی برای جلوگیری از ورود رزمندگان اسلام سیم های خاردار حلقه ای آن هم به تعداد 10 ردیف جاسازی کرده بودند. جان برکفان سپاه اسلام 8 ردیف آز آنها را باز کرده بودند که یکی از بعثی ها مشکوک شده و تیرباری را به سمط آن منطقه هدف می گیرد و در این لحظه سینه ستبر اسدالله هدف چند گلوله قرار می گیرد و از آنجایی که دوستانش علاقه وافری به او داشتند او را به عقب منتقل نمودند.

واحد تخریب یکی از شجاع ترین نیروهای تاریخ خود را در این عملیات از دست داد ولی با باز شدن معبر قایق ها توانستد از مسیر عبور کنند و نیروهای حزب الله را به طرف دشمن گیل دارند.

وصیت نامه شهید اسدالله دهقانپور فراشاه:

بسم رب الشهدا والصديقين

« ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون . گمان نبريدكساني كه در راه خدا كشته ميشوند مرده اند بلكه زنده اند و نزد پروردگارشان روزي مي خورند » .

درود و سلام فراوان به رهبر كبير انقلاب اسلامي و امام زمان (عج ) و رزمندگان جان بر كف و شهدا گلگون كفن و معلولين و مجروحين جنگ تحميلي .

خدا يا تو را شكر ميكنم كه توفيق خدمت در راهت را نصيب من كردي و چگونه زيستن را به من آموختي .

خداوندا تاكنون كه نتوانستم كه دين خود را نسبت به مردم و انقلاب ادا كنم ولي اميدوارم كه با ريختم خون ناقابل خود نهال انقلاب را آبياري كنم .

اي امت شهيد پرور با شهيد شدن فرزندان اين جامعه هرگز دلسرد و نااميد نشويد و بيشتر به جبهه ها روي آوريد و تنها خواهشي كه از شما دارم اين است كه از رهبري امام گونه امام خميني دست بر نداريد و مانند مردم كوفه كه حسين (ع) را تنها گذاشته اند عمل نكنيد.

نماز جمعه و جماعت را ترك نكنيد و هر چه شما كرديد با خانواده هاي شهدا مودب و خوش رفتار باشيد و دوستان اگر خداي ناكرده ناراحتي از من ديده ايد مرا حلال كنيد و از من راضي باشيد .

از شما پدر و مادرم عزيزم اي كساني كه در بزرگ كردن من شب و روز كوشش كرديد و رنج و مشقت زندگي را بر خود گذاشتيد و درآخر هم جوانانتان را در راه دين فدا كرديد خوشا به سعادتتان . اي پدر جان و مادرجان در داغ جوانانتان گريه نكنيد و هميشه بياد علي اكبر سيد الشهداء(ع) گريه كنيد .

برادرانم و خواهران از اينكه برادر شما شهيد شده است گريه نكنيد زيرا مقام شما نزد خداوند بسيار است و هر چه شما كرديد دست از ولايت بر نداريد و در كارهايتان ثابت قدم باشيد صبر پيشه كنيد كه خدا صابرين را دوست مي دارد .

و خواهرم زينب وار و صبور باش و همچون زينب (س) كه در داغ برادرش حسين (ع) مقاومت كرد شما هم در داغ برادرتان مقاومت كنيد .

و شما اي پدر و مادرم من مي دانم كه براي من زحمت فراوان كشيده ايد تا مرا بزرگ كرديد و تو اي مادرم مي دانم كه براي من زحمت بسيار كشيده اي و من قدر زحمات شما را ندانستم و اميدوارم كه از دست من راضي و خشنود باشيد و تو اي پدر مهربانم؛

حال ميدانم كه نصيحتهاي كه به من مي كرديد و من عمل نمي كردم كه من اشتباه مي كردم و از شما پدر و مادر عزيز ميخواهم كه از من راضي باشيد و مرا حلالم كنيد.

و اگر مي خواهيد براي من گريه كنيد بياد علي اصغر و علي اكبر امام حسين(ع) گريه كن و من راضي نيستم كه براي من گريه كنيد و از طرف من به ننه سلطان سلام برسانيد و طلب بخشيدگي كنيد تا از من راضي باشد من ميدانم كه او زحمات زيادي براي من كشيده است .

و اي برادران و خواهرانم از شما ميخواهم كه از من راضي باشيد و اگر بدي از من ديده ايد مرا ببخشيد . و اي تو محمد تقي از تو مي خواهم كه يكبار ديگر عوض من كامران را ببوسي و از شما اكرم خانم ميخواهم كه اگرخداي ناكرده از من بدي ديده ايد مرا حلال كنيد .

و مقدار پولي كه من دارم هر كاري كه مي خواهيد بكنيد و 10 تومان دست محمد تقي است اگر لازم داريد بگيريد . خيلي متشكرم

شيون مكن مادر در مرگ خونبارم

بگذر زمن ديگرعزم سفر دارم

مادر فداي تو اين جسم وجان من

يكدم زمن بشنو حال زبان من

گر كشته گرديدم در جبهه اي مادر

بهرم مزن بر سر بهرم مكن زاري

يك پرچم سبزي در خانه زن مادر

بهرم چراغان كن شوق خدا دارم

خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

از عمر ما بكاه و بر عمر رهبر افزا .(الهي آمين)

اسدالله دهقانپور فراشاه

 


کلیپ پخش شده شهید اسدالله دهقانپور فراشاه از صدا و سیمای مرکز یزد

https://aparat.com/v/tUYcF

 


شهید اسدالله دهقانپور فراشاه

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا